لحظه ها، آبستن حادثه ای بی اراده
خرمن طلایی باور،
شعله ور
غوطه ور
در تب عفونت زخمی کهنسال
هوای نفس ها
غرق گرداب آهن و دود
رهسپار تا بن بست انسداد
در اوج قله مقدس خشم
پیر دختری ترشیده رو، بنام تنفر زاده می شود
فرو غلطیدن قطرات درشت عرق
به ندرت عشق و عطوفت
بر وسعت جبین و پیشانی
آسمان نقره فام حقیقت تیره و طوفانی
شیاطین وسوسه با گرزهای آتشین کبر
بر فرق تعقل می کوبند
بر فرق انسان با حیوان می شورند
زمستان میهمان ناخوانده سفره بهاری دلها
لحظات ناب
بایگانی در قاب خاطره
حرمت و ندامت پیوست
در غروب هر لبخند
شمع ها، پیکره زندگی را
قطره به قطره
حسرت به دل می گریند
پروانه ها زبانه می کشند
پرستوها ز بیم برف و کولاک
عجولانه می کوچند از رخسار سبز بهار
و به بهانه فروشی قسمت
می میرند در اطراقی نافرجام
در سردی برف کوچه های نا آشنا و تو درتوی غربت
سترگ مرد غیرت
می تازد چشم و گوش بسته
بر زمین فسرده عادت
چموش اسب حسادت
دست پیش می گیرد بر جسارت قلبها
با غفلتی بی دقت
شکوفه های صورتی گیلاس
در قمار صد رنگی هر رنگ
رنگ می بازد
بر صورتکهای تکیده و زرد رنگ
بیایید، برای دمی، ثانیه ای
روح خسته زمان را در تکرار نیاکانمان نیازاریم
بیمه نامه نفرین را بر سرقفلی احساس خویش امضاء نکنیم
یکدیگر را دوست بداریم
یکدیگر را دوست بداریم
و وحشت سایه ها را به فال نیک بگیریم
« به امید اطراق در وسعت مهربانی »
یاحق. کویر